آب شدن، حل شدن مشکل، مرتفع شدن آن: باش تا حس های تو مبدل شود تاببینی شان و مشکل حل شود. مولوی. ای لقای تو جواب هر سؤال مشکل از تو حل شود بی قیل وقال. مولوی
آب شدن، حل شدن مشکل، مرتفع شدن آن: باش تا حس های تو مبدل شود تاببینی شان و مشکل حل شود. مولوی. ای لقای تو جواب هر سؤال مشکل از تو حل شود بی قیل وقال. مولوی
ضعیف شدن. سست شدن. (فرهنگ فارسی معین). - شل شدن پای کسی، آهسته رفتن او برای رغبت به چیزی. (یادداشت مؤلف). ناگهان نرم رفتن در حرکت تندیا متعارف به مناسبت دیدن چیزی و خواهان آن شدن. به سبب توجه به چیزی و رغبت کردن بدان از تند رفتن به نرم رفتن گراییدن... - ، مجازاً، نمایانی میل کسی به چیزی. - ، سست شدن در تعقیب کاری. (یادداشت مؤلف) : چون بدید آن روی همچون برگ گل مضطرب گردید و شد پاهاش شل. مولوی (از آنندراج). ، وارفتن. (فرهنگ فارسی معین) ، با آب بیشتری آمیختگی یافتن. (یادداشت مؤلف). آبکی شدن. (فرهنگ فارسی معین) از کار بازماندن دست و پا که در ارادۀ شخص نباشد. (ناظم الاطباء). لنگ شدن. (یادداشت مؤلف)
ضعیف شدن. سست شدن. (فرهنگ فارسی معین). - شل شدن پای کسی، آهسته رفتن او برای رغبت به چیزی. (یادداشت مؤلف). ناگهان نرم رفتن در حرکت تندیا متعارف به مناسبت دیدن چیزی و خواهان آن شدن. به سبب توجه به چیزی و رغبت کردن بدان از تند رفتن به نرم رفتن گراییدن... - ، مجازاً، نمایانی میل کسی به چیزی. - ، سست شدن در تعقیب کاری. (یادداشت مؤلف) : چون بدید آن روی همچون برگ گل مضطرب گردید و شد پاهاش شل. مولوی (از آنندراج). ، وارفتن. (فرهنگ فارسی معین) ، با آب بیشتری آمیختگی یافتن. (یادداشت مؤلف). آبکی شدن. (فرهنگ فارسی معین) از کار بازماندن دست و پا که در ارادۀ شخص نباشد. (ناظم الاطباء). لنگ شدن. (یادداشت مؤلف)
کنایه از ظاهر شدن و فاش گردیدن. (برهان). ظاهر شدن. (غیاث) (آنندراج) ، خاموش شدن. (آنندراج) (مجموعۀ مترادفات ص 241) : در این داوریگاه ظلمت نشان شد از باد شمشیر گل شمع جان. ارسلان خان والا (از آنندراج). ، کنایه از عظمت و بزرگی یافتن. (برهان) (آنندراج)
کنایه از ظاهر شدن و فاش گردیدن. (برهان). ظاهر شدن. (غیاث) (آنندراج) ، خاموش شدن. (آنندراج) (مجموعۀ مترادفات ص 241) : در این داوریگاه ظلمت نشان شد از باد شمشیر گل شمع جان. ارسلان خان والا (از آنندراج). ، کنایه از عظمت و بزرگی یافتن. (برهان) (آنندراج)